موعود نامه

مي نويسم براي مردي كه چهار گوشه قلبش شكسته است . . .

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ موعود نامه خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

صحبت کردن با اقوام، از یک سر کره زمین با آن سر دیگر آن، آن هم به صورت تصویری، تصوّر می‌شد که گامی بلند در هر چه بیشتر شدن سطح روابط اجتماعی می‌شود؛ ولی اکنون پس از گذشت چندین سال از فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی، اکنون دیگر برای همه مبرهن شده است که شبکه‌های اجتماعی مجازی، به کمک ارتباط‌های اجتماعی نیامده‌اند؛ بلکه جایگزین آن شده‌اند ...


ادامه مطلب

[ دو شنبه 31 فروردين 1395برچسب:سایبری,زندگی,, ] [ 15:0 ] [ گمنام ]

[ ]

- داری چکار می‌کنی؟
- هیچی از صبح تا حالا مشغول اتاقم هستم. دارم تميز مي‌كنم، اما تمامي نداره. اصلا به هيچ كارم نمي‌رسم. چقدر روزها زود مي‌گذره. همه‌اش از برنامه‌هايم عقب‌ام. نمي‌دانم، انگار وقت‌هايم بي‌بركت شده!
اين جملات را زياد شنيده يا احتمالا به همين سبك و سياق، غصه خورده‌ايد. اما حقيقت ماجرا چيست؟ آيا چيزي به اسم بركت وجود دارد؟ و اگر وجود دارد به چه معني است؟ ...

 

 

                          

 

                     

                        

                       

                               

                        

 

 


ادامه مطلب

[ دو شنبه 30 فروردين 1395برچسب:, ] [ 21:35 ] [ گمنام ]

[ ]

 
«شما یادتون نمیاد» اما قدیم‌ها کارتون‌های تلویزیونی صفای دیگری داشت.
هاچ زنبور عسل مدام دنبال مادرش مي‌گشت و آخرش نفهميديم كه پيدا كرد يا نه.«جكي و جيل» دو خرس بودند كه آنها هم در جست‌وجوي مادرشان بودند. نيك و نيكو هم ماجراهاي خودشان را داشتند اما مادرشان توي كندو آنها را مي‌پاييد.‌ اي‌كيوسان هم اگرچه توي معبد رياضت مي‌كشيد اما مادرش از دور هوايش را داشت. خانواده دكتر ارنست هم كه واقعا خانواده كاملي بود؛ در سخت‌ترين شرايط زندگي كردند و اميدشان را از دست ندادند. خواهران كارتون زنان كوچك كه مملو از عشق و محبت خانوادگي بود. حتي پينوكيو هم كه آدم نبود، براي خودش پدر ژپتو را داشت.

اما حالا كارتون‌هاي بچه‌هاي اين روزي را ببينيد، مملو از موجودات عجيب و غريبي هستند كه هيچ رگ و ريشه‌اي ندارند؛ باب اسفنجي، قهرمان اين روزهاي كودكان ما نه پدري دارد و نه مادري،بچه‌اش هم گويا ...

ادامه مطلب

[ شنبه 28 فروردين 1395برچسب:, ] [ 1:9 ] [ گمنام ]

[ ]

 تلفن زنگ می خورد. صدای مادر که توی گوشم می پیچد دلم گرم می شود. یادم می افتد بدجور درگیر پروژه ام شده ام و چند روزی هست با او تماس نگرفتم. بدون گلایه از بی معرفتی ام، حالم را می پرسد و از حال بقیه برایم می گوید.
بین حرفهایش می گوید: برف طرفهای شما هم نشسته؟
می پرسم مگر برف باریده؟
 و جواب می دهد حسابی، چطور  ندیدی؟

...


ادامه مطلب

[ شنبه 28 فروردين 1395برچسب:برف,شیشه,امام زمان, ] [ 1:4 ] [ گمنام ]

[ ]